امروز می خواهم اعتراف کنم.
اعتراف کنم که یک آدم خود شیفته هستم البته نمی دونم شاید خود شیفته شده ام ولی در هر صورت مسلم ِ که مدت هاست خود شیفته هستم.راستش دیگه ذله شدم... از اینکه آینه کنار اتاقم رو روش مقوا زدم که دیگه خودم رو توش نگاه نکنم؛ اما الان دیگه توی آینه کوچکی که توی آشپزخانه، حاشیه های رنگا وارنگ داره خودمو ور انداز می کنم.
گاهی زلف هایم رو مدل می دم....گاهی به چشمام خیره می شم....گاهی لبخند های الکی می زنم....گاهی جدی می شوم....مسخره تر از همه ی اینها اینه که من توی این مدت زمان رو حس نمی کنم.
ولی الان دیگه واقعا خسته شدم...
خسته شدم چون می دونم الان جوانم و سرم با این چیزا گرم ِ؛ بیست سال دیگه که پیر شدم کی این انرژی رو دارم؛ بعد دنبال یه ذره زمان میگردم که رویا هام رو باهاش به حقیقت نزدیک کنم... ولی ممکنه هرگز دیگه موفق نشوم. ای دریغ.